معشوق پاییزی من، سلام!
حال که این نامه را میخوانی تازه کار آب دادن به گلهای شمعدانی ضلع شرقی باغچه را تمام کرده و با کتابی از نویسندهی جوان فرانسوی رو به منظرهی دلانگیز غروب پنجشنبه نشستهام؛ شربت آلبالو را در لیوان ریخته و به روزهای گرمِ ژوئیهی ۲۰۱۹ فکر میکنم ؛ آه که چه روزهای ملالانگیز، گیج کننده و طاقتفرسایی بود . بگذریم، نمیخواهم با یادآوری آن روزها خاطرت را مکدر کنم.
از خودت بگو! حال تو چطور است؟ روزهای تابستانت را چگونه سپری میکنی؟
ای کاش میتوانستم نامهای از تو دریافت کرده و مختصری از احوالات این روزهایت را بدانم؛ میدانی! این روزها حتی به ورقهی خالی آغشته به عطرت نیز راضی هستم، اما افسوس که گاهی خواستههای کوچک آدمی نیز بزرگ و دور جلوه میکند؛ فرصتها در گذر است و گاه به استشمام رایحهای هم مجال نمیدهد .
معشوق محبوب پاییزی من!
به وسعت گرمای تابستان و به طروات میوههای رسیدهاش دلتنگ روی مهربان تو هستم ؛ از فاصلهای دور و از میان قلههای افراشتهی آلپ دستانت را به گرمی میفشارم و در کشاکش روزهای زندگی آرامش را برایت آرزو میکنم !
+ گر چه از دست غمت حالِ پریشان دارم . نکنم ترکِ غمِ عشقِ تو تا جان دارم!
++ نامهی هفتم _ نامهی ششم
درباره این سایت