نگاه میکنم و ذهنم از هجوم سئوالها و جوابهای غیر ملموسشان خسته میشود، احساس کسالت میکنم. همیشه همینطور است ، وقتی برای فهمیدن موضوعی تلاش میکنم و دست آخر ناکام میمانم، وقتی که مغزم در پاسخ به سئوال ها ارور میدهد احساس کسالت میکنم!
دوباره نگاهش میکنم، باید ۶۰ را رد کرده باشد، پیر است و گرد بیماری بر چهرهاش نشسته است اما همچنان افکارش عجیب است، مثلا هنوز حاضر نیست برای راحتی خودش خلاف روش ۶۰ سالهاش عمل کند از ترس اینکه شاید فلانیها ببینند و فردا ممکن است چه بگویند؟
یا برای قِرانی پول خودش را ازرده میکند و دنیا را به کامش تلخ!
اولی ناراحتم میکند و اخری عجیب ذهنم را درگیر! دائم "برای چه؟ که چه؟" از ذهنم پاک نمیشود!
حساب و کتاب که میکنم میبینم یک جای معادلات ذهنیام جور در نمیآید، اینکه کسی در پیری و بیماری بیشتر از قبل به مادیات اهمیت بدهد را درک نمیکنم، نه اینکه بخواهم رد یا تایید یا قضاوتش کنم،نه! فقط نوع نگاهش به زندگی برایم ملموس و قابل درک نیست.
همیشه فکر میکردم آدمی در جوانی باید بیشتر حرص و طمع دنیا را داشته باشد، بیشتر باید به دنبال مال و مکنت باشد و از هیچ فرصتی برای سود بردن کوتاهی نکند، هر چقدر هم جوانتر حرص و طمع بیشتر! برعکس اما پیر که میشوی باید به پوچی اینها بیشتر برسی، از خودت بپرسی که چه؟ و بعد به مرگ فکر کنی و اینکه تمام داراییات را باید بگذاری و بروی؛ با خودت که قاعدتا نمیشود ببری، نه؟ پس تازه میفهمی که این همه دویدنها چه بیمعنی بوده است!
به نظرم منطقی هم که بخواهی ببینی همینطور است، جوان به صورت طبیعی راه درازتری تا مرگ دارد پس به مال و مکنت بیشتری برای زندگی در دنیا نیاز دارد و به طبع حرص و طمع بیشتری باید در وجودش جوانه بزند؛ پیر هم که تکلیفش مشخص است، راه مگر چقدر دراز است و چقدرش باقی مانده؟
ولی از آنجایی که دنیا طبق منطق ما نمیچرخد آدمها را که میبینی شوکه میشوی، دقیق که میشوی میبینی انگار خیلی از جوانها راحتتر میگذرند، راحتتر دست میکشند، راحتتر میبرند، اصلا بند تعلقاتش انگار سستتر است؛ برعکس پیر طناب را محکم گرفته است، چنگ میاندازد، برای ریالی قیامت میکند، دستهایش را به دور صندلی حلقه میکند که مبادا از زیر پایش تکانی بخورد، اصلا انگار مرگ را دورتر میبیند، خیلی دور و درازتر!
+ حتما شما هم از این آدمها زیاد دیدید، تا حالا به نوع نگاهشون فکر کردید؟ خب نتیجه چی شد؟
++ من از اون دستهام که به اندازهی مرگ از مرگ میترسم، خصوصا از بخش قبر! [ ترس از محیط تنگ و بسته دارم] ؛ پس منو از جوونهایی که راحت میگذرن معاف کنید!
+++ با این بیت هم به نظرم تضاد داره "در جوانی پاک بودن شیوهی پیغبریست . ورنه هر گبری به پیری می شود پرهیزگار"!
درباره این سایت