خوشحالم، برای چشمان ذوق کرده‌ی بچه‌ها هنگام تدریس خوشحالم‌!

 با همین حسی که طعم آلوچه‌های باغ مادربزرگ را می‌دهد از کلاس بیرون می‌زنم و سنگ‌فرش‌های کنار خیابان حافظ را برای هزارمین‌بار به ذهن می‌سپارم ، روبه‌روی کتابفروشی آقای فرازمند لحظاتی می‌ایستم و ناگهان در یک تصمیم آنی خودم را وسط قفسه‌های کتابفروشی می‌یابم ، یک کتاب روی قفسه‌ها عجیب دلبری می‌کند !
پیراهن آبی گلدارم را از کمد بیرون می‌کشم ، دستانم را دور چای هل‌دار گیلانه‌ام می‌پیچم و آرام به سمت باغچه‌ی‌ کوچک حیاط قدم برمی‌دارم ؛ روی چمن‌ها می‌نشینم ، لذت آمیخته با هوای دل‌انگیز و عصرهای پاییزسان رشت میان گل‌های رنگارنگ پشت پرچین می‌پیچد و در مویرگ‌های تنم رسوخ می‌کند ، به دستانم نگاهی می‌اندازم ، این هوای دلبر جان می‌دهد برای یک عاشقانه‌ی آرام !


پـ نـ جانم برای اناربیج گیلان در می‌رود ، این از من :)


ف‌ن۱: ممنونم از آسوکای عزیز برای دعوتش :)

ف‌ن۲: به جای یه نفر دیگه بودن خیلی سخته، تمام تلاشم رو کردم مثل آسوکا آروم بنویسم هر چند بازم نشد :)

ف‌‌ن۳: تشکر از رادیو بلاگی‌ها بخاطر ایده‌ی جالبشون، ولی تاریخ انقضای چالشتون زود بود :|

ف‌ن۴: هیچ کس رو دعوت نمی‌کنم چون وقتش تموم شده :/

ف‌ن۵: با دیدن عکس‌های اناربیج و طبیعت گیلان فهمیدم آرمان شهرم میتونه اطراف گیلان هم باشه : )

بارالها جرات ما را سر و سامان بده

بالاخره یار پسندید مرا

نامه‌های پنج‌شنبه [۹]

، ,یک ,گیلان ,می‌کند ,دستانم ,بیرون ,، این ,به جای ,دیگه بودن ,نفر دیگه ,بودن خیلی

مشخصات

تبلیغات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

مجله سایت دانلود سوالات تخصصی آزمون های استخدامی دولتی و شرکت های خصوصی حرفای ستاره دار* آموزش کسب و کار بررسی و تدریس فیزیک ویترین فایل مرجع بزرگ دانلود پاورپوینت، جزوه درسی و انواع فایل های دانلودی نوشته‌های خیالی یک نویسنده ناشناخته پسری در حال شکل گیری! فیزیک لقمه ای